جدول جو
جدول جو

معنی ری کردن - جستجوی لغت در جدول جو

ری کردن
(تَ مُ تَ)
در تداول عوام، بجای ریع کردن یعنی گوالیدن و افزون شدن بکار رود: این آرد هر منی نیم من ری می کند. (یادداشت مؤلف). رجوع به ریع و ریع کردن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ آ صَ رَ)
بیزار کردن. دور کردن:
یکی دخترش بود کز دلبری
پری را برخ کردی از دل بری.
اسدی.
مفلسی من ترا از بر من می برد
سرکشی تو مرا از تو بری میکند.
خاقانی.
لغت نامه دهخدا
(رَ کَ دَ)
ارزیدن. بچیزی بودن. سود داشتن. ارزش داشتن. (یادداشت مؤلف). کرا کردن:
گو بیاییدو ببینید این شریف ایام را
تا شما را شاعری کردن کند هرگز کری.
منوچهری.
یکی برای تماشا به خشک رود برآی
کری کند که برآیی به خشک رود کری.
ابوالفرج رونی.
چند گویی ز چرخ و مکر و فنش
به خدا گر کری کند سخنش.
سنائی.
زار مانده ست مرده ری دنیا
نکند جست را کری دنیا.
سنائی.
غمت به گرد دل من همی چه می گردد
کری هم کندش گرد این محقر گشت.
کمال الدین اسماعیل.
مکدر است دل آتش به خرقه خواهم زد
بیا ببین که کری می کند تماشایی.
حافظ.
رجوع به کرایه، کراء و کرا کردن شود
لغت نامه دهخدا
(طِ جَ دَ)
سواری کردن. (آنندراج بنقل از اسکندرنامه)
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ / شَکْ کَ اَ دَ)
مرا کردن. جدال کردن. خصومت کردن. لجاج کردن. و رجوع به مرا کردن شود:
به طول و عرض همی کرد با سپهرمری
ز بس نشیب همی بست با سقر پیمان.
عنصری.
خط فریشتگان را همی نخواهی خواند
چنین به بی ادبی کردن ولجاج و مری.
ناصرخسرو.
به شکل و هیئت جرم سپهر معذور است
اگر نیارد با او بقیه کرد مری.
ابوالفرج رونی (دیوان ص 120).
ورکنی با او مری و همسری
کافرم گر تو از ایشان بو بری.
مولوی.
سربریده از مرض آن اشتری
کو بتک با اسب میکردی مری.
مولوی.
گفت پیغمبر که ای طالب جری
هان مکن با هیچ مطلوبی مری.
مولوی.
ساحران در عهد فرعون لعین
چون مری کردند با موسی ز کین.
مولوی.
ای مری کرده پیاده با سوار
سرنخواهی برد اکنون پای دار.
مولوی
لغت نامه دهخدا
تصویری از بری کردن
تصویر بری کردن
بیزار کردن، دور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جری کردن
تصویر جری کردن
گستاخ ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سری کردن
تصویر سری کردن
پشت هم نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کری کردن
تصویر کری کردن
کرا کردن: (گو بیایید و ببینید این شریف ایام را تا کند هرگز شما را شاعری کردن کری ک) (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مری کردن
تصویر مری کردن
جدال کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجری کردن
تصویر اجری کردن
((~. کَ دَ))
موظف کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابری کردن
تصویر ابری کردن
Cloud
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بطری کردن
تصویر بطری کردن
Bottle
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بطری کردن
تصویر بطری کردن
embouteiller
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از ابری کردن
تصویر ابری کردن
nuageux
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از ابری کردن
تصویر ابری کردن
มีเมฆ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بطری کردن
تصویر بطری کردن
bottelen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از ابری کردن
تصویر ابری کردن
bewolken
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بطری کردن
تصویر بطری کردن
engarrafar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بطری کردن
تصویر بطری کردن
embotellar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ابری کردن
تصویر ابری کردن
nublar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بطری کردن
تصویر بطری کردن
imbottigliare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ابری کردن
تصویر ابری کردن
nuvoloso
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ابری کردن
تصویر ابری کردن
хмарити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ابری کردن
تصویر ابری کردن
nublar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بطری کردن
تصویر بطری کردن
装瓶
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از ابری کردن
تصویر ابری کردن
使多云
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بطری کردن
تصویر بطری کردن
butelkować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ابری کردن
تصویر ابری کردن
chmurzyć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بطری کردن
تصویر بطری کردن
розливати в пляшки
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بطری کردن
تصویر بطری کردن
abfüllen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ابری کردن
تصویر ابری کردن
bewölken
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بطری کردن
تصویر بطری کردن
разливать в бутылки
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ابری کردن
تصویر ابری کردن
затмить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بطری کردن
تصویر بطری کردن
บรรจุขวด
دیکشنری فارسی به تایلندی